...
|
|
شادی جون مامان که رفته،
حالا نوبت خالت شد؟
از بین این همه گلها،
گل بد بختی نسیب شد؟
نمی دونم برای تسکین دردت
چه ترانه ای بخونم
شاید باید برات بگریم،
دردت شد بلای جونم
انگاری نداری صبری
حتی دیگه نداری اشکی
روی شیشه ی عمرت،
تو یه تبر گذاشتی
عزیزم تاصبح برای ریختن اشکات
وقت زیادی نمونده
بیا باهم بریزیم مــا
اشکای شادی زیبا
تا شاید دوباره
دل شادی بشه از خنده فـــــــــــــراوووووووووووووووون
نمی دونم چی بگم من،
دوباره اشکام شد رووووووووووووووون
این متن رو برای یکی از بچه های مدرسه نوشتم که طی کمتر از یک ماه مادر و خالش رو از دست داده.
شاید اسمش رو نشه شعر گذاشت . . .
معصومه کهندانی
نظرات شما عزیزان:
|
پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,
|
|
|
|
|